حباب
« آموزشی * فرهنگی * تفریحی »
یک شنبه 19 تير 1390برچسب:شعر عقاب , شعر , عقاب , دکتر خانلری , شعر عقاب دکتر پرویز ناتل خانلری , تحلیل شعر عقاب, :: 1:32 :: نويسنده : سیدعلی حسینی شعر عقاب ( دکتر پرویز ناتل خانلری ) گشت غمناک دل و جان عقاب چو ازو دور شد ايّام شباب ديد کش دور به انجام رسيد آفتابش به لب بام رسيد بايد از هستي دل برگيرد ره سوي کشور ديگر گيرد خواست تا چاره ی ناچار کند دارويي جويد و در کار کند صبحگاهي ز پي چاره ی کار گشت بر باد سبک سير سوار گله کاهنگ چرا داشت به دشت ناگه از وحشت پر ولوله گشت وان شبان بيم زده، دل نگران شد پي بره ی نوزاده دوان کبک در دامن خاري آويخت مار پيچيد و به سوراخ گريخت آهو اِستاد و نگه کرد و رميد دشت را خط غباري بکشيد ليک صياد سر ديگر داشت صيد را فارغ و آسوده گذاشت چاره ی مرگ نه کاريست حقير زنده را دل نشود از جان سير صيد هر روزه به چنگ آمد زود مگر آن روز که صياد نبود آشيان داشت بر آن دامن دشت زاغکي زشت و بد اندام و پلشت سنگها از کف طفلان خورده جان ز صد گونه بلا در برده سالها زيسته افزون زشمار شکم آگنده ز گند و مردار بر سر شاخ وِرا ديد عقاب زآسمان سوي زمين شد به شتاب گفت که اي ديده ز ما بس بيداد با تو امروز مرا کار افتاد مشکلي دارم اگر بگشايی بکنم آنچه تو ميفرمایي گفت: ما بنده ی درگاه توایم تا که هستيم هوا خواه توايم بنده آماده بود،فرمان چيست؟ جان به راه تو سپارم،جان چيست؟ دل چو در خدمت تو شاد کنم ننگم آيد که زجان ياد کنم اين همه گفت ولي با دل خويش گفتگويي دگر آورد به پيش کاين ستمکار قوي پنجه کنون از نيازست چنين زار و زبون ليک ناگه چو غضبناک شود زو حساب من و جان پاک شود دوستي را چو نباشد بنياد حزم را بايد از دست نداد در دل خويش چو اين راي گزيد پر زد و دور ترک جاي گزيد زار و افسرده چنين گفت عقاب که مرا عمر، حبابی است بر آب راست است اين که مرا تيز پرست ليک پرواز زمان تيزتر است من گذشتم به شتاب از در و دشت به شتاب ايّام از من بگذشت گرچه از عمر دلِ سيري نيست مرگ ميآيد و تدبيري نيست من در اين شوکت و این شهپر و جاه عمرم از چيست بدين حد کوتاه؟ تو بدين قامت و بال ناساز به چه فن يافتهاي عمر دراز؟ پدرم از پدر خويش شنيد که يکي زاغ سيه روي پليد با دو صد حيله به هنگام شکار صد ره از چنگش کرده ست فرار پدرم نيز به تو دست نيافت تا به منزلگه جاويد شتافت ليک هنگام دم باز پسين چو تو بر شاخ شدي جايگزين از سر حسرت با من فرمود کاين همان زاغ پليدست که بود عمرمن نيزبه يغما رفته است يک گل از صدگل تو نشکفته است چيست سرمايه اين عمر دراز؟ رازي اين جاست تو بگشای اين راز زاغ گفت : اَر تو درين تدبيری عهد کن تا سخنم بپذيري عمرتان گرنه پذيرد کم و کاست دگری را چه گنه کاين زشماست؟ زآسمان هيچ نياييد فرود آخر از اين همه پرواز چه سود پدر من که پس از سيصد و اند کان اندرز بُد و دانش و پند بارها گفت که بر چرخ اثير بادها راست فراوان تاثير بادها کز زبر خاک وزند تن و جان را نرسانند گزند هر چه از خاک شوي بالاتر باد را بيش گزند است و خطر تا بدان جا که بر اوج افلاک آيت مرگ بود پيک هلاک ما از آن سال بسي يافتهايم کز بلندي رخ برتافتهايم زاغ را ميل کند دل به نشيب عمر بسيارش از آن گشته نصيب ديگر اين خاصيت مردار است عمر مردار خوران بسيار است گند و مردار بهين درمان است چاره ی درد تو زان آسان است خيز و زين بيش ره چرخ مپوی طعمه ی خويش بر افلاک مجوي ناودان جايگهي سخت نکوست به از آن کنج حياط و لب جوست من که صد نکته ی نيکو دانم ره هر برزن و هر کو دانم خانه اندر پس باغي دارم وندر آن باغ سراغي دارم خوان گسترده الواني هست خوردنيهای فراوانی هست آنچه زان زاغ چنین داد سراغ گند زاري بود اندر پس باغ بوي بد رفته از آن تا ره دور معدن پشّه، مقام زنبور نفرتش گشته بلاي دل و جان سوزش و کوري دو ديده از آن آن دو همراه رسيدند از راه زاغ بر سفره خود کرد نگاه گفت: خواني که چنين الوان است لايق محضر اين مهمانست ميکنم شکر که درويش نيم خجل از ما حضر خويش نيم گفت و بنشست و بخورد از آن گند تا بياموزد از و مهمان پند عمر در اوج فلک برده به سر دم زده در نفس باد سحر ابر را ديده به زير پر خويش حيوان را همه فرمانبر خويش بارها آمده شادان ز سفر به رهش بسته فلک طاق ظفر سينه ی کبک و تذرو و تيهو تازه و گرم شده طعمه ی او اينک افتاده بر اين لاشه و گند بايد از زاغ بياموزد پند؟ بوي گندش دل و جان تافته بود حال بيماري دق يافته بود دلش از نفرت و بیزاری ریش گيج شد،بست دمي ديده ی خويش يادش آمد که بر آن اوج سپهر هست پيروزي و زيبايي و مهر فرّ و آزادي و فتح و ظفرست نفس خرّم باد سحرست ديده بگشود و به هر سو نگريست ديد گردش اثري زاين ها نيست آنچه بود از همه سو خواري بود وحشت و نفرت و بيزاري بود بال بر هم زد و برجست زجا گفت : کاي يار ببخشاي مرا سالها باش و بدين عيش بساز تو و مردار، تو و عمر دراز من نيم در خور اين مهمانی گند و مردار تو را ارزاني گر در اوج فلکم بايد مرد عمر در گند به سر نتوان برد شهپر شاه هوا اوج گرفت زاغ را ديده بر او مانده شگفت سوی بالا شد و بالاتر شد راست با مهر فلک همسر شد لحظهاي چند بر اين لوح کبود نقطهاي بود و دگر هيچ نبود جهت مطالعه ی تحلیل شعر عقاباینجارا کلیک کنید. نظرات شما عزیزان:
با سلام
عالي بود .استاد ادبياتي داشتيم 33 سال پيش كه اين شعر را از بر براي ما خواند و چند سال بعد در سانحه اي درگذشت.با خواندن دوباره اين شعر يادي و حالي از او يافتيم.خدا رحمتش كند. سپاس از زحمت شما
سلام عالی بود فقط اگه میشه کاملش و بفرستید
واقعا عالیه
مخصوصا که فقط سایت شما بود که مصرع مصرع نوشته بود
عالی بود ممنون
سلام در فلسفه تئاتر این شعر عقاب را در مقابل شعر قراب (کلاغ) می گذارند و از آن جهت که دیدگاه متفاوت غرب و شرق را نست به مرگ می گوید! دیدگاه شرق با تاثی از ادیان آسمنی خصوصا اسلام این است که مرگ باید با شکوه باشد و ارزش والای انسانی حتی با وجود سختی ها از جان مهمتر هست و باید با ابرو این منزل را ترک کرد و از فطرت فرار نکرد ولی در شعر قراب سراسر با دیده منف و حقارت و نامیدی به مرک دیده می شود. موفق باشید
فکر میکنم که این شعر باید طولانی تر از این حرفا باشه
سلام میشه لطفا معنی شعر عقاب رو بفرسیتد تورو خدا لازم دارم الان
سلام میشه لطفا درباره ی غالب و دوره ی این شعر زیر هم بنویسید:)
پاسخ: سلام . کدوم شعر؟! اگه منظورتون شعر عقابه ؛ قالب شعر مثنوی است و مربوط به دوره ی معاصر
خیلی قشنگه با مرور آن به یاد نوجوانیم در دبیرستان دانش می افتم ممنونم ولی امیدوارم کاملش کنید
من این شعررادردهه پنجاه خوانده ام این شعر بالغ بر10 صفحه بودکه خیلی از ابیات ان را هنوز ازبر میخوانم که دراینجاموجودنیست امیدوارم که دراینده تمام این اشعار را دراین سایت بخوانیم ولذت ببریم.
امیر
ساعت14:00---20 مرداد 1391
من ازکودکی عاشق این شعر بودم وهروقت مرورش میکنم قلبم جلاداده میشه بخصوص ده بیت اخر.باسپاس
بهار
ساعت15:34---15 آذر 1390
سلام میشه این شعر زیبا رو تحلیلش رو هم تو سایتتون بذارین؟؟؟؟؟؟؟؟
ممنون میشم
سلام
من در یک کتاب قبلاً ادامه این شعر را از یک شاعر دیگه دیده بودم ولی هر چه جستجو می کنم پیداش نمی کنم لطفاً اگه دارید برام ارسال کنید متشکرم
موضوعات آخرین مطالب پیوندهای روزانه پيوندها
نويسندگان
|
||||||||||||
|